من و فرهاد و مجنون و زلیخا
چه شبها را کنار هم گذشتیم
تو و شیرین،تو و لیلا و یوسف
شما خندان که ما دیوانه هستیم
همان جام شراب کوچک ما
کنار کلبه ی متروکه ی ما
بگفتا بر سر یوسف سلامت
زلیخا ساقی میخانه ی ما
چو پیک اولی را سر کشیدیم
کمی خندان شدیم از غم بریدیم
سلامت باش ِ شیرین شد که فرهاد
به یاد عشق خود فریاد سر داد
به مجنون گفته بودم مِی ننوشد
ولی نوشید و در مستی به سر برد
هماندم فکر و ذهنم را ربودی
تو در قلب پر از دردم نبودی
سلامت باش ِ آخر نوبتم بود
که در دستم شراب و خنجرم بود
چو خنجر را کشیدم بر رگ خود
صدای شیون مجنون به پا شد...
صادق جعفری
از کودکی به کامپیوتر و دنیای دیجیتال علاقه داشتم، به همین دلیل ترک تحصیل کردم و تمام تلاش خودم را صرفا برای یادگیری کامپیوتر، طراحی، برنامه نویسی و ... به کار گرفتم. در کنار مشاغل مختلفی که مجبور به انجامشان بودم برنامه نویسی را یاد گرفتم و از سال 1390 وارد بازار کار شدم و همیشه در تلاش هستم تا چالش های روبرو را با موفقیت پشت سر بگذارم.
شبکه های اجتماعی من